پوستهی خربزه
آمد شبی از کودکیم خاطرهای یاد که گر خربزهای قاچ همیگشت به منزل گل آن خربزه همواره نصیب پدرم بود و نصیب من و دیگر پسران پوسته ی خربزه بود و کل و دندان زدن و گاز گرفتن به ته پوستهی بیمزه و از پی آن حرف پدر بود که میگفت: سفید است دگر ظاهر دندان شما از پس این کل زدن و گاز زدن پوستهی خربزهها را و بود باعث تحکیم بن و ریشهی دندان شما این عمل خوب و پسندیده و زیبا.
باری که در آن دوره بزرگی و پدر گشتن و خوردن ز گل خربزه در دل هوس و آرزوی ما پسران بود و در آن وسوسهی خام نشد این دل بیچارهی ما ساکت و آرام و شکیبا.
چندی است دگر گشته نهان کودکیم از پس دوران و گذشته است زمان و شدهام من پدری و پسری دارم و لیکن چو شود خربزهای قاچ بود قسمت ایشان گل آن خربزه و قسمت ما هست همان پوستهی خربزه و کل زدن و پند شنیدن ز شریک غم و شادی که همان همسر دلبند بود این که مبادا به جز از قسمت شیرین بدهی بهره به فرزند که شخصیت او خرد شود عقده شود در دلش و غصه بگیرد دل او را و شود چهرهی او درهم و وارفته چنان کاسهی شوربا.
آری که چنین بوده دگر قسمت ما کودکی و عهد صغر دورهی سالاری مردان بد و اکنون سخن از دورهی سالاری فرزند بود خرد و کلان پیر و جوان را همه در جامهی پشمینه و یا اطلس و دیبا.
القصه گذشت عمری و ما جز به ته پوستهی خربزه دندان نکشیدیم و نشد نوبت سالاری ما و فقط از نرمی و شیرینی این خربزهها قصه شنیدیم حکایات و روایات بسی وسوسه انگیز و فریبا.
وحید شریفی
- بازدید: 1567 مرتبه
دیدگاه ها
بسی کیفور شدیم
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)