باغبان جسور
چون شوی هم صحبت افراد پیر
خاطراتی باز گویند از ضمیر
گفت روزی این حکایت یک ندیم
در عمل واقع شده گویا قدیم
باغی اندر پشت خانه از انار
خانه ما هم دقیقا یک کنار
فصل پاییز وهمان فصل انار
باغ پر بود ودل ما بی قرار
ما وصاحب باغ شوخی داشتیم
آنجه باغش داشت ما هم داشتیم
وقت میوه باغبانی می نمود
اوکه دائم باغ خود را می ستود
یک شبی بادوستان در خانه مان
قصد خوردن شد انار باغبان
چند نیروی جوان اهل کار
رفتنداز دیوار باغش آشکار
ظلمت شب دید را کم کرده بود
باغبان هم حیله محکم کرده بود
اوخودش در بین باغ ویک درخت
در سکوت و در کمینگاه درخت
بچه ها با هردو دست درحال کار
لمس می کردند گاهی یک انار
اینچنین از بهر صید یک انار
دستها می رفت تا گردد شکار
ناگهان دست یکی از دوستان
خورد بر آن گونه های باغبان
باغبان فریاد زد ، بردند انار
بچه ها هم چمله درحال فرار
این فرار پرمصیبت جون گذشت
باغبان آرام در باغش نشست
صبح او یک کیسه دید وپرانار
مانده باقی از همان وقت فرار
باغ او آن شب فقط شد درد سر
چند نفر گشتند تاصبح دربه در
جنس شوخی کار دزدان بود وبس
شد نصیب بچه ها هم خار وخس
باغبان شد باغبانی هم جسور
دست نامحرم شداز آن باغ دور
باغبانی کو چنین خوابش ربود
باید اورا در دل شعری سرود
علیرضا طالبی
- بازدید: 1009 مرتبه
دیدگاه ها
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)